Wednesday, November 25, 2009

مازيار بهاري: شکنجه هاي وحشيانه در زندانها

23 نوامبر 2009 - مازيار بهاري، گزارشگر هفته نامه نيوزويک گوشه اي از مشاهدات خود در مورد شكنجه هاي وحشيانه در زندانها را افشا کرد.
خبرگزاري هرانا ـ حقوق زندانيان : مازيار بهاري، گزارشگر هفته نامه نيوزويک که در جريان اعتراضات خياباني به نتيجه انتخابات در تهران بازداشت شده بود و بمدت بيش از سه ماه در زندانها در حبس بوده در مصاحبه با شبکه خبري سي ان ان، گوشه اي از مشاهدات خود در مورد شكنجه هاي وحشيانه در سياهچالهاي رژيم را افشا کرد.
به گزارش سي ان ان، 'همه ترا فراموش كرده اند'، اينها كلماتي بود كه مازيار بهاري خبرنگار نيوزويک هر روز از بازجوهاي خود طي چند ماهي كه در زندان انفرادي بسر مي برد، مي شنيد. مازيار يک خبرنگار و فيلمساز است. او بهمراه صدها تن ديگر در جريان تظاهرات پس از انتخابات ماه ژوئن در ايران دستگير شد.
مازيار بهاري پس از تشريح نحوه دستگيري خود گفت: بازجو هر روز به من مي گفت ترا اعدام خواهيم كرد. يک روز ساعت چهار صبح بعد از نماز صبح بيدار مي شوي و حلقه دار را در برابر خودت خواهي ديد. من هم حتما سعي مي كنم كه آن روز اين جا باشم تا خودم صندلي را از زير پايت بكشم. اين لحظه آخر زندگي تو خواهد بود.
خبرنگار هفته نامه نيوزويک افزود : من طي سه ماه هر روز با تهديد اعدام زندگي مي كردم. بازجو مي خواست مرا بترساند و زير فشار شديد روحي قرارم دهد تا مجبور به اعتراف به چيزي كه خودشان مي خواستند، شوم. مرا شكنجه هاي جسمي هم دادند، ولي شكنجه هاي روحي بسيار مؤثرتر بود.
مازيار بهاري درباره شكنجه هاي جسمي در زندان گفت : لگد زدن، مشت زدن، سيلي زدن و ضرب و شتم با كمربند. آنها در زندان اول آدم را تحقير مي كنند. مي خواهند آنقدر آدم را تحقير كنند تا اتهامي كه به تو مي زنند را بپذيري. سلول انفرادي بدترين بخش زندان است. وقتي در انفرادي هستيد، احساس مي كنيد كه ديوارها دارند به هم نزديک مي شوند و اتاق دارد كوچک مي شود، گويا كه در قبر هستيد. بعد از چند هفته كه مرا تهديد به اعدام كردند، با خودم گفتم اگر هم مرا اعدام كنند، چه فرقي مي كند، ديگر آخر كار رسيده است. بعضي وقتها هم فكر مي كردم كه اعدام شدن از ماندن در سلول انفرادي خيلي راحت تر است. چون مي ديدم برخي افراد در رژيم جمهوري اسلامي سه چهار سال در انفرادي بسر برده اند.
خبرنگار نيوزويک افزود: دوبار به سرم زد كه خودكشي كنم. اين عينكي كه الان دارم را در زندان هم داشتم. دو سه بار به اين عينک نگاه كردم و با خود گفتم، شيشه عينک را بشكنم و با آن رگ دستم را بزنم. بعد به اين فكر كردم كه چقدر طول مي كشد تا همه خون از بدنم خارج شود و بميرم. به اين فكر مي کردم، ولي دوباره گفتم، نه اين كار را نخواهم كرد، چرا كار آنها را سهل كنم. اگر مي خواهند مرا بكشند، بگذار خودشان بكشند. من جلاد آنها براي خودم نخواهم شد. آنوقت به خانواده ام فكر مي كردم، به همسرم، كودكم و مادر و خانواده و دوستانم فكر مي كردم.

No comments:

Post a Comment