Saturday, January 16, 2010

نامه به ضیا نبوی؛ کاوه دانشور




امروز دهان من آغشته به طعم پیروزی و هوا سرشار از بوی موفقیت است. بوی ترس حاکمان و رفتار سراسیمه ی آنها تنها پیام از موفقیت افکار تو، راه تو و تو! می دهد ای بزرگ ستاره داران.

--------------------------
---------------------------------------------------------------------


"در محیط طوفان زای
ماهرانه در جنگ است
نا خدای استبداد
با خدای آزادی ! "


ضیا جان، همانگونه که خود می دانی آموخته هایم از توست. خنده ای که بر لبانت بود هیچگاه از یادم نخواهد رفت. امروز که بعد از گذشت 6 ماه به بند کشیدن جسمانی تو، محکوم به 15 سال دیگر شده ای زبانم را توان سخن گفتن نیست. مردمانی که تو را در بند کشیدند، می پندارند که مردمان تو باد فراموشی خواهند سپرد اما چه بی پروا اشتباه می کنند این فراموش شوندگان تاریخ!


6 ماه سکوت کردی و تحمل، در برابر چشم بینندگان و در بیدادگاه اسلامی حضور یافتی اما زبان سخن گفتن را از تو گرفتند چرا که می ترسیدند گلسرخی دیگری در راه باشد. این بیگانگان با دین و فکر، می پندارند که تو آزادگی خود را در بند به فراموشی خواهش سپرد و می پندارند که بزرگ ما، آری! پدر معنوی دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی به این سادگی سر فرود خواهد آورد!


این فرومایگان فراموش کرده اند که ما همواره خنده هایت، عقایدت، افکارت، اعتقاداتت را بدوش خواهیم کشید. اولین روزی که تو را دیدم هنوز در یادم هست. چه شیوا و رسا سخن گفتی و چه بلند فریاد آزادگی را با سکوتت در میان انبوهی از جوانان که برای یافتن حقیقت گرد آمده بودند به گوش همگان رساندی. آری از اعتصاب غذایت سخن می گویم، از زمانی که اول بار شناختمت. از زمانی که شیفته ی تو شدم و با تو به میدان عقل و شعور، اعتقاد و آزادگی، بزرگی و بزرگواری پای نهادم. نمی دانم که برای چون تو استادی چگونه شاگردی بودم اما می دانم که آموخته هایم برای ادامه ی راه تو کافی است.


می گویند که اگر روزی دشمن پیدا کردی، در رسیدن به اهدافت موفق بوده ای و باز می گویند که اگر تو را تهدید کردند دیگر توان مقابله با تو را ندارند. اما اکنون که از ترس تو را اینگونه به بند می کشند تنها نام "سیزیف" در ذهنم می چرخد که چه بیهوده ادامه می دهند تلاششان را، این قدرتمداران بی قدرت. و امروز سینه ام مالامال از شور و شعفی است وصف ناپذیر، امروز دهان من آغشته به طعم پیروزی و هوا سرشار از بوی موفقیت است. بوی ترس حاکمان و رفتار سراسیمه ی آنها تنها پیام از موفقیت افکار تو، راه تو و تو! می دهد ای بزرگ ستاره داران.


ضیا جان، این را می دانم که در پشت میله ها به پرواز فکر نخواهی کرد چرا که می دانی امروز هزاران هزار کبوتر را فن پرواز آموختی اما نمی دانم که چند بار دیگر تو را خواهم دید، نمی دانم که چه کسانی صدای فریاد های تو را در زیر تازیانه های این جباران خواهند شنید اما خوب می دانم اندکی صبر باید، سحر نزدیک است.


در آخر ای یاری رسانندگان اهریمن گوش فرا دارید:


به سان شما صدهزار
نوشته اند با تار عنکبوت به روی باد
که این دولت فرخنده ی جاوید
زنده باد

No comments:

Post a Comment