مادهی ۳۷ کنوانسیون حقوق کودک، مجازات اعدام برای افراد زیر ۱۸ سال را منع کرده وایران نیز این کنوانسیون را به رسمیت شناخته است. بهرغم این، سالانه چند مجرم نوجوان ایرانی به پای چوبه دار میروند. مجازات نوجوانان در ایران و از جمله صدور حکم اعدام برای آنان در موارد مختلف از جمله درگیری و قتل، قاچاق مواد مخدر، روابط جنسی و.. همواره یکی از چالشهای مهم نقض حقوق بشر در ایران بودهاست.
نوجوانان متهم به قتل، در زد و خوردها و بخاطر اختلافهای گاه کودکانه، کسی را کشتهاند. آنها برای ارتکاب قتلی غیرعمد و بدون نقشه، به نام قانون و به عمد، محکوم به مرگ میشوند، بنیامین رسولی یکی از این نوجوانان است که در آذر ماه امسال با رضایت اولیای دم مقتول و با رای قضات شعبهی 71 دادگاه کیفری استان آزاد شد. آنچه که در پی می آید مصاحبه ای است که صبا واصفی با بنیامین انجام داده است:
• چه طور حسین کشته شد؟
دوستم ،شهرام را کتک زده بودند، رفتم آن ها را آشتی دهم، دعوا بالا گرفت. وقتی در محله ی ما بودند، کتک خوردند، بعد گفتند: اگر مردی بیا پارک. رفتم پارک آن ها 12 نفر بودند و از بچه های محله ی ما هیچ کسی آن جا نبود. از زیر دست وپایشان فرار کردم. از خانه چاقو برداشتم و برگشتم. اصلا نفهمیدم چاقو کی به تنش خورد، ولی بعدا متوجه شدم چاقو قفسه ی سینه اش را پاره کرده و در بیمارستان فوت کرده است.
• چاقو را از چه کسی گرفته بودی؟
چاقوی دسته چوبی ای بود که یکی از دوستانم برایم از شمال، سوغاتی آورده بود.
• آن زمان چند ساله بودی؟
پانزده سالم بود.آن قدر کوچک و ریزه میزه بودم که مأمور پاسگاه وقتی من را دید با تعجب گفت: بنیامین تویی؟ یه وجبی !
• کجا دستگیر شدی؟
چند مأمور بیست دقیقه بعد از حادثه، برای دستگیری ام به خانه مان آمدند. یکی از آن مأمورها "صفرعلی نصیری" بود که بعدها در زندان رجایی شهر دیدمش که به جرم قتل اعدام شد.
• تنهایی رفتی پاسگاه؟
بله. به پدر ومادرم آدرس دادند گفتند از پشت سر ما بیایند. من را قپان کردند و در صنوق عقب ماشین گذاشتند به پاسگاه بردند.
• وقتی به پاسگاه رفتی به قتل اعتراف کردی؟
اصلا باورم نمی شد چاقو بهش خورده باشد. آن جا با شلنگی که توش ساچمه بود، حسابی کتکم زدند تا جای چاقو را اعتراف کنم. در آگاهی سه بار "جوجه ام" کردند، یک بار هم آویزانم کردند. بعد از این که جای چاقو را گفتم، عکس 3 جنازه را نشانم دادند که جنازه هایشان را پشت ریل راه آهن فاز 4 مهرشهر پیدا کرده بودند، می خواستند اعتراف کنم که آن ها را هم من کشتم.
• راجع به جوجه کردن بیش تر توضیح بده ؟
دست بند به دست می زنند، زانوها را از وسط دو دست بیرون می آورند، یک میله از وسط پاها رد می شود، روی دو تا صندلی می گذارند در حالی که تاب می خوری و کتک می زنند در آن شرایط فقط می توانی داد بزنی.
• چند وقت در آگاهی بودی؟
یک ماه وبیست وهشت روز. دوهفته در سوئیت بودم، در تمام این مدت هم دست بند داشتم، هم پابند؛ به طوری که موهای پاهایم کاملا ریخته.
• چه مدت مورد تنبیه بدنی قرار گرفتی؟
بیست روز مانده به دادگاه دیگر کتکم نمی زدند تا جای کبودی ها برود.
• روزدادگاه هیچ اثری از کبودی یا زخم روی بدنت نبود؟
نه، آن روز فقط یک لکه ی زرد رنگ، روی تنم باقی بود.
• شاهد تنبیه بدنی افراد دیگری هم بودی؟
در زندان دونفر بودند که به جرم خرید وفروش مواد مخدر دستگیر شده بودند، آنها را وقتی برای کتک زدن می بردند کتفشان را در می آوردند می زدند دوباره جا می انداختند.آگاهی حصارک جهنم است. در آگاهی شاپور که اسمش بد دررفته، اگر نتوانند از کسی اعتراف بگیرند به آگاهی حصارک می فرستند.
• وقتی به زندان منتقل شدی باز هم تنبیه بدنی می شدی؟
وقتی به زندان منتقل شدم، رییس اندرزگاه یک روز من را برد که راه وچاه زندان را یادم بدهد. گفت: روی سرامیک سالن راه برو ، بعد فکر کن این طرفت دره است، آن طرفت ناموس مردم، اگر یکی هلت بدهد، خودت را کدام طرف پرت می کنی؟ گفتم: خب، چون پای جان وسط است، مستحب است که بپرم روی ناموس مردم. من جدی جدی این طوری فکر می کردم، ولی بابت حرفم آن روز کتک مفصلی خوردم.
• در زندان وقتت را با چه کارهایی می گذراندی؟
در شورای شهر زندان با علی مهین ترابی کار می کردم .نشریه ی 30 برگی خانه ی ما را با هم کاری واحد فرهنگی بند نسوان کار می کردیم.
• وقتی حکم قصاص برایت صادر شد، چه احساسی داشتی؟
وقتی حکمم صادر شد، دائم کابوس می دیدم.
• در کابوست چه می دیدی؟
می دیدم در یک محوطه ی گرد که دور تا دورش درخت، پشت درخت ها دیوار و وسط درخت ها جوخه ی دار بود. وقتی به طرف درخت ها می رفتم، می خواستند اعدامم کنند و وقتی به سمت دیوار فرار می کردم، یک شبح می آمد و به طرف جوخه هلم می داد.
• از همبندی های تو کسی اعدام شد؟
بله. بهنود شجاعی و ستار شیری اعدام شدند.
• بعد از مرگ آن ها چه احساسی داشتی؟
تا دوماه خواب ازم گرفته شده بود، دائم با خودم حرف می زدم، تیک پیدا کرده بودم.
• خاطره¬ای از آخرین شب زندگی ستار به یاد داری؟
ستار خیلی گریه می کرد، می گفت: می دونم این دفعه برگشتنی نیستم، دلم برای خانواده¬ام می سوزد.
• بهنود چه طور؟
بهنود گریه نمی¬کرد، خیلی آرام بود. شبی نبود که نماز شب نخواند. آن جا خیلی از بچه¬ها معتاد می شوند. هزار جور خلاف های تازه یاد می گیرند، اما بهنود بی خیال همه چیز شده بود. فقط خدا را صدا می زد. کتاب دعایش زرد بود، به شوخی بهش می گفتیم: ساری کتابت کو؟ شب قبل از اعدام همه برایش گریه می کردند، آن¬قدر مظلوم وساکت بود که همه شیفته¬اش بودند.
• بعد از آن که بهنود دیگر به سلول برنگشت، بچه ها چه کار کردند؟
برایش ختم گرفتیم. همه تا چهلمش مشکی پوشیدیم. شب قبل از اعدامش می گفت:99 درصد اعدام می شوم، مگر یک معجزه اتفاق بیفتد و خدا یک نوری به دل شاکی بیندازد.
• وقتی ولی دم ات رضایت داد، چه احساسی داشتی؟
وقتی رضایت دادند، می گفتم: دروغه! باورم نمی شد؛ آخر خیلی از ولی دم ها از این قبیل بلف ها می زنند. همین ولی دم بهنود گفته بود، وقی طناب را دور گردنش بیندازند می بخشد ولی خودش زیر پای بهنود را زده بود. با خودم گفتم، دارند دروغ می گویند.
• چند تا خواهر وبرادر داری؟
6 تا بچه ایم با یک خواهر ناتنی.
• چه کسی توانست رضایت شاکی را جلب کند؟
آزادی ام را مدیون وکیلم، خانم طهماسبی و خواهرم هستم. وقتی آزاد شدم، دلم می خواست پایشان را ببوسم؛ چون برای من خیلی قدم برداشتند. وکیلم بی چشم داشت حتی یک قران پول، مبلغ دیه را از دویست وپنجاه میلیون به پنجاه میلیون رساند.
• حالا دنیای بیرون از زندان برایت چگونه است؟
همه چیز برایم غریبه است. کمبود پدرم را احساس می کنم. باورم نمی شود، مرده. وقتی من زندان بودم بر اثر تصادف ، ضربه مغزی شد و مرد، شاید چون ندیدم، مرگش را باور ندارم.
• دلت می خواهد از این به بعد چطور زندگی کنی؟
دوست دارم از همه چیز لذت ببرم.نصف شب ها بیدار می شوم، چشم هایم را باز می کنم، خواب تو چشمانم وول می زند، اما دلم نمی آید، چشم¬هایم را ببندم. بلند می شوم، مادرم را می بوسم، دلم می خواهد جای خالی روزهایی که تنهایش گذاشتم را پر کنم . آرایشگری بلدم می خواهم بروم توی سلمونی کار کنم تا مادرم زندگی راحت وخوشی داشته باشد. می خواهم با انجمن دفاع از حقوق کودک کار کنم و برای رضایت گرفتن از شاکی ها هر جای ایران که بتوانم بروم.
• به نظرت اعدام، تنبیه مناسبی برای کودکانی است که زیر 18 سال مرتکب جرم می شوند؟
برای هر کودکی، زندان رفتن با این شرایط از صد تا مرگ بدتر است. اعدام یک لحظه است، در چند ثانیه زیر پایت را می زنند، حلقومت می شکند و خفه می شوی، ولی زندان ؛یعنی جنهم. با یک جرم، به زندان می روی با هزار مرض و بیماری برمی گردی.آن جا بچه های کم زور مورد هر جور آزاری قرار می گیرند. ایدز، اعتیاد و افسردگی، این همه بدبختی خودش هزار تا مرگ است.
مصاحبه گر: صبا واصفی
No comments:
Post a Comment